خیلی خیلی درگیرم و سرم شلوغ به خاطر غیبت طولانیم احساس عذاب وجدان کردم فکر می کنم این جوری نسبت به وبلاگ دخترم بدون توجه شدم!!!اومدم اینجا ثبت کنم که دختر مامان برای اولین بار 20 شهریور در 3 سال و 4 ماه و 11 روزهگی اولین سینما عمرش رو تجربه کرد!! اونم فیلم کلاه قرمزی و بچه نه نه !! عشق مامان روی صندلی نشسته بود با یک پاکت بزرگ پاپ کرن و در حالی که غرق تماشا فیلم بود و پاپ کرن می خورد بعضی صحنه ها هم برای خودش بلند بلند می خندید فقط ایکاش دوربین برده بودم این صحنه رو ثبت می کردم البته با موبایلم یک عکس گرفتم که خیلی جالب نشد!
دختر مامان این روزها عشق کمک تو کارهای خونه مخصوصاً آشپزی داره! در کل هر کاری که من می کنم اعم از خیاطی یا هر کار دیگه اونم می خواد کمک کنه. یک شب برای من و باباش املت درست کرده بود حالا از اون روز به بعد هر لحظه می گه
- می خواین براتون املت درست کنم .
وقتی می گم نه .
می گه: مگه املتم خوشمزه نبود؟! تلخ بود!!؟
دختر مامان 5 مهر قرار عمل بشه!!
مثل کسی می مونم که امتحان داره و اصلاً درس نخونده فقط می خواد بره سر جلسه امتحان برگش رو بده بیاد بیرون خیالش راحت بشه!
البته عملش کوچیکه (فتق کشاله ران) ولی من در کل از بیهوشی می ترسم. چون خودم به داروی بیهوشی حساسیت دارم و دفعه اول وقتی 3 سالم بود لوزه ام رو عمل کردم به مدت 12 ساعت بیهوش بودم و به هوش نمی اومدم!
می خواستم 2 روز قبل با بازی باهاش کار کنم ولی دیروز دیدم که داره به عروسکش می گه
-ببین عزیزم می خوایم بریم بیمارستان مامان زود بر می گرده!
بعد می گفت: آره خوب مریض شدی ولی من که مریضت نکردم خودت مریض شدی!!!
برام خیلی جالب بود چون ما اصلاً جلوی آنیتا در مورد عمل چیزی نمیگیم!
دخترکم از 25 شهریور می خواد بره مهد کودک! البته بر اساس تجویز دکترش و مشاور! چون ماهه گذشته به شدت بد غذا شده بود طوریکه در یک هفته یک وعده غذا نخورده بود و حدود 2 کیلو وزن کم کرد! یک روز از سر کار اومدم دیدم مثل همیشه نیومده دم در! رفتم دیدیم روی مبل دراز کشیده و رنگش سفید سفید و نای اینکه چشمش رو باز کنه نداره به پرستارش گفتم چی شده؟ گفت از صبح یک قطره آب هم نخورده! براش هرچی اوردم گفت نمی خورم! فقط به زور بهش آب قند دادم که اونم بالا اورد! نمی دونین بر من چند روز چی گذشت! به حدی بهم استرس وارد شد که شب شوک عصبی بهم دست داد که اورژانس اومد خونه! به مدت نیم ساعت تمام بدنم چنگ و قفل شده بود! فقط صدا ها رو میشندیم! الهی بمیرم که بچه ام بالی سرم گریه می کرد می گفت: نمیر ..نمیر... الهی بچه ات بمیره!
بدترین قسمت این ماجرا که خیلی منو نارحت کرد این بود که لحظه ای که من اینجوری شدم آنیتا داشت با مامانم تلفنی صحبت می کرد و به مامانم می گه: مامانم مرد.
بیچاره مامانم تمام این سر و صدا ها رو پشت تلفن شنیده بود! و وقتی تصور می کنم چی بر مامانم بیچاره ام گذشته اشکم سرازیر میشه! طفلی به خالم زنگ میزنه که بچه ام مرد برو ببین چی شد!
خاله بیچاره ام هم اومده بود دیده بود دم در خونه آمبولانس فکر کرده بود واقعآ مردم!
ولی کلاً بعد از اینکه حالم بهتر شد مسئول اورژانس به خاله ام و وحید گفت من می خوام با این خانم چند لحظه تنها باشم! بعد ازم پرسید چه اتفاقی افتاده؟ درگیری با شوهرتون داشتین؟ مشکل چیه که اینجوری شک بهتون وارد شد؟
مونده بودم چی بگم! گفتم اگه بگم از غذا نخوردن دخترم اینجوری شدم باورتون میشه؟! تا اینو گفتم بیچاره اونم گفت آره چون ما هم همین مشکل رو داریم!
در هر صورت چاره کار ما مهد کودک بود چون فرداش غذا شو برداشتم بردم دم مهد و گفتم دخترم 1 هفته است غذا نخورده میشه بیاد با بچه ها غذا بخوره و این شد که تمام غذاشو خورد!
در کل مشاور گفت این بچه همبازی میخواد!! و اینکه باید در مورد غذا نخوردنش بی تفاوت باشید چون فکر می کنه با غذا نخوردن مهم شده!
کلاس زبان رو هم همچنان میره! الان ترم 6 و خیلی پیشرفت کرده ! بعضی جملات رو وقتی میگه که ما می فمیم چی یاد گرفته! چون کتابشون فقط تصویر و نوشته نداره!
اون روز اومده منو بغل کرده میگه
-Maman I`m happy because I have you!
رفتیم خونه خاله آز دستپختش خیلی خوبه همین که غذا رو خورد گفت:
Yammy, it`s delicious!
بابا وحید داره سر به سرش میزاره! میگه
Babaaaaa, don`t do that!
شب داریم تو ماشین داریم از مهمونی میایم خمیازه می کشه می گه
aaah, I`m so tired!
به مامانم میگه:
مامانی منو می بری پارک سوار see-saw بشم، سوار swing بشم، سوار slide بشم
متاسفانه این مدت من خیلی چاق شدم!!! و در نتیجه شکم محترم بزرگ شده!!
نشستم آنیتا میاد دست میزنه به شکمم میگه:
maman, do you have a babbbby?!
عطسه می کنم میگه
-bless you!
میگمthank you!
آنیتا خانم:
-you`re welcome
دنبال قیچی اش می گرده:
-where is my scissors?