Quantcast
Channel: من و آز و لوبیا
Viewing all 53 articles
Browse latest View live

یک کلام از مادر عروس!

$
0
0
دیروز تو ماشین نشستیم داریم میریم کلاس زبان و با هم درس هاشو مرور می کنیم!! یک دفعه آنیتا خانوم یک چیزی میگه که من فکر می کنم اشتباه شنیدم ازش می پرسم چی مامان؟!!!!!!!!!! اگه شما یک همچنین چیزی از یک بچه 2 سال و 9 ماه بشنوین فکر می کنین درست شندید؟! خانوم دوباره تکرار می کنن

-گفتم راستی مامان طلا رو بگو گرون شده!!!!

و من مجدداً می گم

- کلاغ چی شده؟؟؟؟

و این بار خانوم بلند تر می گه

- طلا نه کلاغ، گرون شده!!!!!!

ببینید آش چقدر شور شده که یک بچه توی این سن هم درگیر مسائل اقتصادی روز میشه!!!!!!

من که خودم تا همین چند سال پیش قیمت طلا رو نمی دونستم!!!

اونقدر حرف های قلمبه و سلمبه می زنه که بعضی موقع ها می خوام درست قورتش بدم!

تازگی ها هر وقت کار دستم دراه صدام میزنه مامان زیبام!!

پ.ن می خواستم امسال یک تولد ساده براش بگیرم به خاطر اینکه توی این خونه دست و پام خیلی تنگه ولی هر کار می کنم می بینم نمی تونم !!! برای همین دست به کار شدم. فعلاً در حال دوخت و دوز هستم.


سال نو با تاخییر مبارک

$
0
0

سلام دوستای گلم با پوزش فراوان سال نو همگی با تاخییر مبارک

خیلی سعی کردم روز آخری بیام تو وبلاگ های دوستای گلم تبریک بگم یا حداقل یک پست تبریک اینجا بزارم ولی متاسفانه نشد!

دوستای گلم سالی سرشار از شادی، موفقیت و عشق براتون آرزومندم.

سرم به شدت شلوغ! سر کار کلی کار درام بعد هم که میرم خونه درگیر کار خونه ، کارهای خونه جدید، کارهای آنیتا خانوم هستم.  از 10 شب تا 2-3 صبح هم  درگیر کارهای تولد و به قول آنیتادر حال درست کردن کار دستی!!!

تعطیلات عید هم که این همه منتظرش بودیم به سرعت برق و باد گذشت از الان چشم می کشم برای تعطیلات عید سال دیگه!!!

به دلیل علاقه شدید آنیتا خانوم به امر عکاسی مدتی هست که دوربین به بایگانی سپرده شده!!!البته فقط دوست داره از بقیه عکس بگیره و وقتی می خوام ازش عکس بگیرم یا اخم میکنه یا پشتش می کنه یا با دست صورتش رو می گیره!!به همین دلیل هیچ عکسی ندارم که در حال حاضر بزارم. عکس آتلیه اش رو که برای کارت دعوت تولدش گرفتم بعدا میزام. 

توت فرنگی خوشمزه مامان و بابا 3 ساله شد!!!!

$
0
0
امروز 9 اردیبهشت 1391 ساعت 3:25 دقیقه بعد از ظهر توت فرنگی خوشمزه ما، همه چیز مامان و باباش 3 ساله میشه!!!! اصلآً باور نکردیه که 3 سال گذشته!!

دختر همه چیز تمام مامان اگر بدونی چقدر عاشقتم و می پرستمت چون تو بزرگترین نشانه خدایی برای من!

برای ثانیه ثانیه این 1095 روز خداوند مهربانم رو با هر دم و بازدم شاکرم!!

پنج شنبه تولدش رو گرفتیم ولی امروز که روز تولدش می خوام براش تو کلاس زبانش تولد بگیرم.

دختر مامان حسابی کیف کرد از تولد اما از اول تولد می گفت مامان می تونم کادوهامو باز کنم و موقع باز کردن کادو ها هم هر بچه ای دست میزد به کادوها چنان الم شنگه ای راه می نداخت که بیا و ببین!

شب ساعت 2 از خستگی روی تخت خوابیده بود بهش گفتم مامان بهت خوش گذشت نای حرف زدن نداشت فقط سرش رو تکون داد و چشماشو بست! گفتم دوست داری برات بازم تولد بگیرم؟ یکدفعه چشماشو باز کزد و نیششش تا بنا گوش باز شد!


خیلی ها با من دعوا کردن که چرا برای یک تولد این قدر خودت را به زحمت انداختی ولی نمی دونم چرا درک نمی کنن که من  دونه دونه این چیزها را با عشق و با تمام وجودم درست کردم و واقعاً لذت بردم حتی از بیدار خوابی های این مدت ولی با این حرف ها خستیگی تو تنم موند!!! امیدوارم دخترم وقتی بزرگ شد از دیدین عکس های تولدش لذت ببر و بدونه که من عاشقانه این رو برای تولدش درست کردم!

کارت دعوت

خوشمزه ترین توت فرنگی دنیا


کیت کت

مربا توت فرنگی که به عنوان تشکر به مهمون ها دادیم

وسایل پذیرایی چای و نوشیدنی گرم

توی توت فرنگی ها فال حافظ با شکلات بود

در حال بریدن کیک

بعد از اینکه کیک رو برید یکدفعه رفت وسط شروع کرد با چاقو رقصیدن اونم چه رقصی مونده بودم این رقص با چاقو رو از کجا یاد گرفته چون از توی این 2 سال اخیر یک بار فقط عروسی رفته اونم پارسال!

کیک تولد



روز مادر مبارک!

$
0
0
تو زن شدی .. نه برای در حسرت ماندن یک بوسه ،

برای خلق بوسه ای از جنس آرامش ...

تو زن نشدی که همخواب آدمهای بیخواب شوی ... تو

زن شدی که برای خواب کسی رویا شوی

 
تو زن نشدی که در تنهاییت حسرت آغوشی

 عاشقانه را داشته باشی ، زن شدی تا آغوشی در

تنهایی عشقت باشی

درود بر مادرم که با ذره ذره وجودم عاشقانه

می پرستمش و آغوشش برایم تکیه ای از بهشت

است و لبخندش برایم لبخندیست از جانب پروردگار!



و درود بر همه شما نازنین زنان آزاده و مادران عاشق


روزتان مبارک

Article 5

$
0
0

عشق مامان حسابی خانوم شده! از روز تولد 3 سالگیش خیلی خانوم شده و اصلآً احساس نمی کنم با یک بچه طرف هستم! اصلاً باورم نمیشه که این خانوم کوچولو لوبیا مامان و باباش! خیلی  چیزهایی رو متوجه میشه که من به این سنم متوجه نمی شم. و همچنان وابستگی شدید به بابا داره و حتماً باید تا صبح توی بغل باباش بخواب اگه وقتی خوابش برد جابه جاش کنم باز نصف شب میاد توی بغل باباش! نمی دونم چی جوری جداش کنم الان نه اون می تونه جدا از ما بخوابه و نه من! طفلک بچم از یک ماهگی تو تخت خودش و تو اتاقر خودش مسی خوابید اونقدر همه گفتن که بچه به بوی مادر نیاز داره و چنین و چنان که آوردم پیش خودمون حالا جدا شدن غیر ممکن شده!

همچنان کلاس زبان رو میره این ترم ،ترم 5 هست ولی بهد نظر من  خیلی سخت شده! احساس می کنم باید از اینجا آموزش رو جور دیگه ای شروع کنم چون بر اساس کتاب گرامر تدریس میشه که برای سن آنیتا خیلی زوده! به نظر من تا 7 سالگی باشد فقط speaking  کار بشه. متاسفانه مشهد فقط همین یک آموزشگاه است که زیر 5 سال قبول می کنه!

هنوز شدیداً بد غذاست فقط عدس پلو بدون گوشت و ماکارونی می خوره اونم اندازه یک گنجشک! دکتر بهش قرص هیپروهستادین داده و تا زمانی که می خوره اشتهاش خوبه ولی تا قطع می کنم باز همون آش و همون کاسه! (سارا جون شبی نصف قرص 2 ساعت قبل از خواب چون خواب آوره) نمی دونم واقعاً خوردن این قرص هم حتماً در طولان مدت خوب نیست! الان وزنش 13.200  و فکر کنم خیلی کمه!! تو رو خدا اگه توصیه دارین بهم بگین که دیگه کلافه شدم!


هر کاری می کنم نمی تونم عکس بزارم همیشه با پرشین گیگ آپلود می کردم الان توی پیش نمایش هم نشون می ده ولی وقتی تایید می کنم هیچی نیست!!!!

پ.ن دوستای عزیزم یک نظر سنجی به نظر شما برای کف خونه سرامیک بهتره یا پارکت؟ چرا؟ خوشحال می شم کمکم کنید


وقتی آنیتا مامان ژست می گیرد

$
0
0

بلاخره از طریق سایت عکس گیگ که مامان لاله عزیز معرفی کرد تونستم عکس ها رو دوباره آپلود کنم و بزارم!


عکس های آتلیه که برای تولدش گرفته بودم

ژست گرفتن آنیتا به روایت تصویر- یک عکس نمی تونم بدون این ژست ها ازش بگیرم!! عکس ها به ترتیب تاریخ عکس آخر مال 2 روز پیش بچه ام همینجوری داره آب میره!










این 2 تا عکس رو چون بدون اطلاع ازش گرفتم بدون ژست!

اولین سینما

$
0
0
خیلی خیلی درگیرم و سرم شلوغ به خاطر غیبت طولانیم احساس عذاب وجدان کردم فکر می کنم این جوری نسبت به وبلاگ دخترم بدون توجه شدم!!!

اومدم اینجا ثبت کنم که دختر مامان برای اولین بار 20 شهریور در 3 سال و 4 ماه و 11 روزهگی  اولین سینما عمرش رو تجربه کرد!! اونم فیلم کلاه قرمزی و بچه نه نه !! عشق مامان روی صندلی نشسته بود با یک پاکت بزرگ پاپ کرن و در حالی که غرق تماشا فیلم بود و پاپ کرن می خورد  بعضی صحنه ها هم برای خودش بلند بلند می خندید  فقط  ایکاش دوربین برده بودم این صحنه رو ثبت می کردم البته با موبایلم یک عکس گرفتم که خیلی جالب نشد!

دختر مامان این روزها عشق کمک تو کارهای خونه مخصوصاً آشپزی داره! در کل هر کاری که من می کنم اعم از خیاطی یا هر کار دیگه اونم می خواد کمک کنه. یک شب برای من و باباش املت درست کرده بود حالا از اون روز به بعد هر لحظه  می گه

- می خواین براتون املت درست کنم .

وقتی می گم نه .

می گه:   مگه املتم خوشمزه نبود؟! تلخ بود!!؟

دختر مامان 5 مهر قرار عمل بشه!!

مثل کسی می مونم که امتحان داره و اصلاً درس نخونده فقط می خواد بره سر جلسه امتحان برگش رو بده بیاد بیرون خیالش راحت بشه!

البته عملش کوچیکه (فتق کشاله ران) ولی من در کل از بیهوشی می ترسم. چون خودم به داروی بیهوشی حساسیت دارم و دفعه اول وقتی 3 سالم بود لوزه ام رو عمل کردم به مدت 12 ساعت بیهوش بودم و به هوش نمی اومدم! 

می خواستم 2 روز قبل با بازی باهاش کار کنم ولی دیروز دیدم که داره به عروسکش می گه

-ببین عزیزم می خوایم بریم بیمارستان مامان زود بر می گرده!

بعد می گفت: آره خوب مریض شدی ولی من که مریضت نکردم خودت مریض شدی!!!

برام خیلی جالب بود چون ما اصلاً جلوی آنیتا در مورد عمل چیزی نمیگیم!


دخترکم از 25 شهریور می خواد بره مهد کودک! البته بر اساس تجویز دکترش و مشاور! چون ماهه گذشته به شدت بد غذا شده بود طوریکه در یک هفته یک وعده غذا نخورده بود و حدود 2 کیلو وزن کم کرد! یک روز از سر کار اومدم دیدم مثل همیشه نیومده دم در! رفتم دیدیم روی مبل دراز کشیده و رنگش سفید سفید و نای اینکه چشمش رو باز کنه نداره به پرستارش گفتم چی شده؟ گفت از صبح یک قطره آب هم نخورده! براش هرچی اوردم گفت نمی خورم! فقط به زور بهش آب قند دادم که اونم بالا اورد! نمی دونین بر من چند روز چی گذشت! به حدی بهم استرس وارد شد که شب شوک عصبی بهم دست داد که اورژانس اومد خونه! به مدت نیم ساعت تمام بدنم چنگ و قفل شده بود! فقط صدا ها رو میشندیم! الهی بمیرم که بچه ام بالی سرم گریه می کرد می گفت: نمیر ..نمیر... الهی بچه ات بمیره!

بدترین قسمت این ماجرا که خیلی منو نارحت کرد این بود که لحظه ای که من اینجوری شدم آنیتا داشت با مامانم تلفنی صحبت می کرد و به مامانم می گه: مامانم مرد.

بیچاره مامانم تمام این سر و صدا ها رو پشت تلفن شنیده بود! و وقتی تصور می کنم چی بر مامانم بیچاره ام گذشته اشکم سرازیر میشه! طفلی به خالم زنگ میزنه که بچه ام مرد برو ببین چی شد!

خاله بیچاره ام هم اومده بود دیده بود دم در خونه آمبولانس فکر کرده بود واقعآ مردم!

ولی کلاً بعد از اینکه حالم بهتر شد مسئول اورژانس به خاله ام و وحید گفت من می خوام با این خانم چند لحظه تنها باشم! بعد ازم پرسید چه اتفاقی افتاده؟ درگیری با شوهرتون داشتین؟ مشکل چیه که اینجوری شک بهتون وارد شد؟

مونده بودم چی بگم! گفتم اگه بگم از غذا نخوردن دخترم اینجوری شدم باورتون میشه؟! تا اینو گفتم بیچاره اونم گفت آره چون ما هم همین مشکل رو داریم!

در هر صورت چاره کار ما مهد کودک بود چون فرداش غذا شو برداشتم بردم دم مهد و گفتم دخترم 1 هفته است غذا نخورده میشه بیاد با بچه ها غذا بخوره و این شد که تمام غذاشو خورد!

در کل مشاور گفت این بچه همبازی میخواد!! و اینکه باید در مورد غذا نخوردنش بی تفاوت باشید چون فکر می کنه با غذا نخوردن مهم شده!

کلاس زبان رو هم همچنان میره! الان ترم 6 و خیلی پیشرفت کرده ! بعضی جملات رو وقتی میگه که ما می فمیم چی یاد گرفته! چون کتابشون فقط تصویر و نوشته نداره!

اون روز اومده منو بغل کرده میگه

-Maman I`m happy because I have you!

رفتیم خونه خاله آز دستپختش خیلی خوبه همین که غذا رو خورد گفت:

Yammy, it`s delicious!

بابا وحید داره سر به سرش میزاره! میگه

Babaaaaa, don`t do that!

شب داریم  تو ماشین داریم از مهمونی میایم خمیازه می کشه می گه

aaah, I`m so tired!

به مامانم میگه:

مامانی منو می بری پارک سوار see-saw بشم، سوار swing بشم، سوار slide بشم

متاسفانه این مدت من خیلی چاق شدم!!! و در نتیجه شکم محترم بزرگ شده!!

نشستم آنیتا میاد دست میزنه به شکمم میگه:

maman, do you have a babbbby?!

عطسه می کنم میگه

-bless you!

میگمthank you!

آنیتا خانم:

-you`re welcome

دنبال قیچی اش می گرده:

-where is my scissors?


اولین روز مهد کودک ، کودک من

$
0
0
بعد از سالها امسال بوی ماه مهر رو حس کردم! شاید بتونم بگم پر رنگ تر از سالهای دوران کودکی خودم! یعنی یک جوری حسش بهتر بود! حس اینکه کودکی از درون وجودم داره وارد محیطی جدید میشه که اولین پله به سوی آموزش است. مثل اینکه خودم دارم میرم ولی نه با احساس یک کودک 3 ساله و نیمه بلکه   با درک یک مادر 31 ساله!  دخترک مامان با چه شور و شوقی میره مهد!

قرار بود پرستار آنیتا صبح ها بیاد که دختری بتونه کمی بیشتر بخوابه بعد سرویس بیاد دنبالش ببرتش. چون ساعت کاری من 7 شروع میشه. ولی امروز ساعت 6 صبح از شوقش بیدار شده بود. البته باید بگم دیروز از 4 بعد از ظهر تا 9 شب خوابید و دوباره 10:30 تا صبح!!! معلوم نیست توی مهد چه آتیشی می سوزونن!

دختر نازنین مامان امیدوارم اولین خشت آموزش برات استوار باشه تا این مسیر رو بتونی با موفقیت طی کنی!

موفق باشی عزیزترینم


نمی دونم پرشین گیگ بازی در میاره یا بلاگفا عکس  نمی تونم بزارم



به انرژی مثبت نیاز دارم

$
0
0
دوست جونای عزیزم شدیداً به انرژی مثبت تون نیاز دارم!!! با وجود اینکه از روزی که فهمیدم آنیتا باید عمل بشه هر ثانیه خدا را شکر کردم  از این همه بیماریهای جورواجور و خطرناک فقط همین فتق نصیب کودک من شده! ولی نمی دونم چرا حال عجیبی دارم! با اینکه تمام این مدت رو به خودم تلقین کردم که این عمل خیلی خیلی کوچیکه ولی از امروز صبح استرس تمام وجودم رو گرفته و ناخود آگاه اشکام با کوچکترین تلنگر سرازیر میشه! آدم تا زمانی که مادر نشه نمی تونه درک کنه که حتی زدن واکسن به کودکش چقدر براش سخته!! 

خدای من ،تو خودت داده ای خودت نیز نگهدارش باش

از همتون بی نهایت متشکرم

$
0
0
دوستای نازینیم فقط اومدم بگم که خدا رو شکر آنیتا اومده خونه و حالش هم خوبه.

بی نهایت از تک تکون که برام پیغام گذاشتین و انرژی مثبت فرستادین متشکرم باور کنین که این اینرژی رو حس می کردم!

 امیدوارم هرگز و هرگز تن ظریف فرشته های کوچولوتون به ناز طبیبان نیازمند مباد

من فردا خاله میشم

$
0
0
فردا پسر یکی از  عزیز ترین دوستام ، خواهرم  به دنیا می آید!

فردا مهربدخاله به دنیا می یاد و من اگه بگم به اندازه دنیا اومدن آنیتا مشتاقم و هیجان دارم دروغ نگفتم! آنیتا هم خیلی منتظرش ! 

با آرزوی روشن ترین فرداها برای وجود نازنیت عزیز دل خاله

التماس دعا

$
0
0
دوستای گلم آسمان دلم حسابی ابری ابری و با هر تلنگری بارانی میشه!!

دوست عزیزم، خواهرم، لیلا الان چند روزیه که به دلیل آمبولی ریه بیمارستانه و از پسرش دوره!! تازه ریه هاش هم عفونت کرده! دلم کبابه برای سینه های پر شیرش و بچه دور از مادر! وقتی این پیغامش رو خوندم که هر روز فیلم از مهربد میگرن و میارن من می بینم انگار جگرم آتیش گرفت! از دیشب اشکم بند نمیاد! دعا کنید هر چه زودتر خوب بشه و بتونه پسرش رو در آغوش بگیره! مونا جونم دیشب کلی یاد اون روزهای افتادم که از رادین دور بودی مامانم می گفت طفلک اون دوستت دیدی چقدر سختی کشید! لیلا هم خوب میشه! من مطمئنم خوب میشه ولی خاطرات این روزها هرگز از ذهنش نمیره همانطور که از ذهن مونا عزیزم نرفت!

و این بیشتر عذابم میده که ازش دورم و هیچ کاری نمی تونم براش بکنم! جز دعا! اگه مامانم بتونه باید پیش آنیتا من ۲۴ ساعته هم شده میرم بر می گردم!

دوستای گلم  دعا کنید!

دوستاي گلم از همتون ممنونم

$
0
0
دوستاي گل و مهربونم به خاطر دعا ها و انرژي مثبت تون از همه شما ممنونم!

ليلا ي عزيزم خدا رو هزاران بار شكر مرخص شده و برگشت پيش پسرش ولي هنوز كاملا بهبود پيدا نكرده و درمان در خونه همچنان ادامه دارد!

بازهم ممنون بابت همه چيز! با خوندن كامنتاتون دوباره يادم اومد كه چقدر قلب مهربوني داريد! انشالله حتي ثانيه اي از فرشته هاي كوچولوتون دور نباشيد!

دخترم اگر روزي رسيد كه من نبودم...

$
0
0
اين كامنت رو امروز دريافت كردم از وبلاگ آغوش بي منتدقيقاً حرف دلم بود چيزي كه من براي دخترم هميشه مي خوام

دخترم، آنيتا مامان

اگر روزی رسیدی که من نبودم تمام وصیتم به تو این است :
خوب بمان” از آن خوب هایی که من هميشه عاشقش بودم … !!

نظر سنجي

$
0
0
دوست جونا مي خوام  فر تو كار گازي بخرم به نظر شما چه ماركي بخرم كه هم كارائي اش خوب باشه و هم قيمتش نجمومي نباشه! پارسال اين موقعه با 1 مليون مي تونستم يك فر خيلي خوب بخرم الان همون فر شده 3 ميليون! فقط لطفاً سريع مرا ياري كنيد كه هم اكنون نيازمند ياري سبرتان هستم چون وقت تنگ است!


اولين باري كه دخترم تو اتاقش خوابيد

$
0
0
الان 3 شب كه دخترم به اصرار اكيد خودش تو اتاق خودش و تو تخت خودش مي خوابه حالا جالب اينجاست كه من باباش اصرار داريم پيش ما بخوابه ولي خودش راضي نميشه!!! تختش گارد نداره و من مي ترسم شب خداي نكرده از تخت بيوفته و كف اتاقش هم سراميك و فقط يك سمت تختش فرش داره! البته 2 شب اول مامانم پاين تختش خوابيد و ديشب كه مامان اينا برگشتن تهران دخترك تنها خودش رفت تو تختش خوابيد البته فكر كنم اين اصرار به عشق اتاق جديد و سرويس خواب جديدش! اين شد كه به راحتي و خود به خود دختر كوچولو مامان مستقل مي خوابه! البته ديروز يك جلسه رواشناسي رفتم گفت بهترين سني كه اتاق كودك رو بايد جدا كرد 3/5 تا 4 سال اصلاً به كتاب ها توجه نكنيد چون بعداً دچار مشكل مي شيد! اين بگم كه اگه به من و باباش بود دوست داشتيم تا 20 سالگي هم پيش خودمون بخوابه!

دوستاي گلم ممنون بابت راهنمايي. فر خريدم ولي مارك Enzo  خريدم فروشنده گفت كه فقط تو ايتاليا توليد ميشه و تحت ليسانس نيست! آريستون گفته بودي خوبه و خودم هم به اين نتيجه رسيده بودم ولي 3 ميليون به بالا بود! و 3 ميليون براي فر به نظرم زياده  و فرهاي Enzo تقريباً 1 ميليون ارزون تر بود و كيفيتش هم خوب.چون من يك سولاردم هم دارم كه تقريباً كار فر رو هم مي كنه! 

هنوز با اينكه 10 روز از اسباب كشي گذشته هنوز جا نيوفتاديم و من هم شديد سرما خوردم هم سر كارم و وقت كافي ندارم براي كارام با اينكه مامان طفلكم 2 هفته اومد و بهم كمك كرد ولي يكسري كاراست كه خود آدم بايد انجام بده! الان كارم شده كه يكسره به كارگرم زنگ بزنم و بپرسم اينو كجا گذاشتي اونو كجا گذاشتي! به حر حال تا اين خونه خونه شود...

Article 0

$
0
0
آنيتا مامان ديگه توي اتاق خودش مي خوابه بدون هيچ مشكلي!!! من فكر مي كردم جدا كردن بچه ها بايد كار سختي باشه! ولي حتي يك شب هم نشده كه بخواد بايد پيش ما بخوابه و يا حتي بهانه گيري كنه!!! كلي خانوم شده دختر مامان.

اين عكس ها مربوط به جشن شب يلدا مهد كودكشون و آخرين عكس هايي كه من از دختر گرفتم!!!!! نمي دونم چرا در گرفتن عكس اينقدر تنبل شدم برعكس وقتي كه نوزاد بود بدون اقرار از هر ماهش حداقل 500 تا عكس دارم!!!

با دقت در حال مطالعه پرونده 3 ماه اول!!!


دوستاي گلم پيشاپيش سال نو مبارك

$
0
0
دوستاي گلم پيشاپيش سال نو مبارك! انشالله سال خيلي خوبي داشته باشين. امسال براي من سال خوبي بود! دختر مامان رفت مهد كودك و اولين گام اش رو پيش بسوي آموزش برداشت! خونه جديد رفتيم!  صميم ترين دوستام ( ليلا و نازنين) بي بي دار شدن البته بي بي خاله نازنين فروردين دنيا مياد! مامانم اينا تصميم گرفتن بيان مشهد البته در حد تصميم و قدم اول هم خونه خريدن مشهد! در كل به غير از عمل آنيتا ( كه اونم به خوبي تمام شد) و فوت يكي از بزرگان فاميل كه زن نازنيني بودن خدا رحمتشون كنه سال خوبي براي من بود! اميدوارم سال خوبي هم براي شما دوستاي گلم بوده باشه و سال پيش رو پربارتر و سرشار از شادي و سلامتي باشه!


جشن نوروز مهد كودك با حاجي فيروز 

در حياط مهد كودك

به همين زودي 4 سال گذشت و دختر مامان 4 ساله شد!!!

$
0
0

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}

به همين زودي 4 سال گذشت و دختر مامان 4 ساله شد!!!

باور نميشه من 4 سال غرق لذت مادر بودن هستن! لذتي كه غير قابل وصف!!!

دختر عزيزم بدان كه هميشه عاشقانه مي پرستمت!!

ديروز جشن تولد دخترمون رو توي مهد كودك گرفتم چون سال اول مهد اش بود دوست داشتم براش يك تولد تو مهد بگيرم. پنج شنبه هم توي خونه براش مهموني مي گيريم خيلي خيلي سرم شلوغه فشار شديد كار از يك طرف و كاراي تولد از طرف ديگه! انشالله به زودي بر ميگردم!

Article 1

$
0
0
دوستاي گلم مي خوام عكس هاي تولد رو بزارم پرشين گيگ باز نميشه ميشه لطفاً يك سايت خوب براي آپلود عكس بهم معرفي كنيد

Viewing all 53 articles
Browse latest View live